مقام و ارزش خانواده
در مذهب زرتشت دوشیزگان و پسران عزب به ازدواج و تشکیل خانواده ترغیب شدهاند، بنا به مندرجات اوستا: «مردى که زن دارد برآنکه چنین نیست فضیلت دارد، و مردى که خانوادهاى را سرپرستى مىکند بر آنکه خانواده ندارد فضیلت دارد و ثروتمند برتر از مردى است که ثروت ندارد.» زردشت از اهورامزدا مىپرسد: دومین نقطه کجاست که زمین در آنجا خود را خوشبخت احساس مىکند؛ اهورامزدا مىگوید: جایى است که مؤمن در آن خانهاى بسازد و در آن کاهنى باشد و چهارپایان و زن و فرزندان و گلهاى در آن باشد و چهارپایان زاد و ولد کنند و زن، فرزندان فراوان آورد و کودکان رشد کنند و آتش افروخته باشد و تمام پاکیزههاى زندگى در حال ترقى باشد …»
چون فرزندان به سن رشد مىرسیدند پدرانشان اسباب زناشویى ایشان را فراهم مىساختند. دامنه انتخاب همسر وسیع بود زیرا چنانکه روایت شده ازدواج میان خواهر و برادر و پدر و دختر و مادر و پسر معمول بوده است.
کنیزک و همخوابه گرفتن عنوان تجملى داشت که تنها مخصوص ثروتمندان بود.
اعیان و اشراف چون براى جنگ به راه مىافتادند پیوسته دستهاى از این همخوابگان با خود همراه مىبردند. شماره کنیزکان حرم شاهى در دورههاى متأخر شاهنشاهى را میان ۳۲۹ و ۳۶۰ گفتهاند، چه در آن زمان عادت براینجارى شده بود که جز در مورد زنان بسیار زیبا هیچ زنى از زنان حرم دوبار همخوابه شاهنشاه نشود.
فرزند داشتن نیز مانند زناشویى از اسباب بزرگى و آبرومندى بود. پسران براى پدران خود سود اقتصادى داشتند و در جنگها به کار شاهنشاه مىخوردند ولى دختران طرف توجه نبودند …
شاهنشاه هرسال براى پدرانى که پسران متعدد داشتند هدایایى مى- فرستاد تو گویى بهاى خون آن فرزندان را از پیش مىپرداخت. زنان شوهردار یا دوشیزگانى را که از راه زنا باردار مىشدند و در صدد سقط جنین برنمىآمدند ممکن بود ببخشند، چه بچه انداختن در نظر ایشان بدترین گناه بود و مجازات اعدام داشت. »
همانطور که اکثر مستشرقین و ایرانشناسان اظهارنظر کردهاند در ایران باستان غیر از زنان وابسته به طبقه اشراف، سایر زنان از قید حجاب آزاد بودند. مؤید این مطلب اینکه اخیرا در گورگانهاى (مقبرههاى) پازیریک» (واقع در شوروى) قطعهفرش کوچکى مشتمل بر مربعهاى کوچک به دست آمده که یکى از مستشرقین شوروى به نام «رودنکه» آن را متعلق به عهد هخامنشى مىداند. روى هرمربع صحنهاى مشتمل بر چهار زن که در مقابل آتشدان مشغول انجام مراسم مذهبى هستند دیده مىشود. در این نقوش لباس زنان به رنگ زرد، قرمز و قهوهاى نشان داده شده است. بدنشان سفید، چشمها قهوهاى و موى آبى است و در روى لباس آنها تزییناتى دیده مىشود. این فرش ظریف که در هرسانتیمتر مربع آن از یکطرف ۲۲ گره و از طرف دیگر ۲۴ گره زدهاند، نشان مىدهد که زنان عهد هخامنشى چهره خود را نمىپوشانیدند.
در کتاب مقدس نیز مکرر به ارزش اجتماعى و اقتصادى زنان پاکدل و نیکنهاد اشاره شده است. در کتاب امثال سلیمان آمده است: «زن نیکوسیرت عزت را نگاه مىدارد، چنانکه زورآوران دولت را محافظت مىنمایند … زن جمیله بیعقل حلقه زرین است در بینى گراز …»
«زن صالحه تاج شوهر خود مىباشد، اما زنى که خجل سازد مثل پوسیدگى در استخوانهایش مىباشد.»
«هر زن حکیم، خانه خود را بنا مىکند، اما زن جاهل آن را با دست خود خراب مىنماید.»
«هرکه زوجه یابد چیز نیکو یافته است و رضامندى خداوند را تحصیل کرده است …
در زاویه پشتبام ساکن شدن بهتر است از ساکن بودن با زن ستیزهگر در خانه مشترک. دهان زنان بیگانه چاه عمیق است و هرکه مغضوب خداوند باشد در آن خواهد افتاد … زن صالحه را کیست که پیدا تواند کرد، قیمت او از لعلها گرانتر است، دل شوهرش بر او اعتماد دارد …
برایش تمامى روزهاى عمر خود خوبى خواهد کرد و نه بدى. پشم و کتان را مىجوید و به دستهاى خود با رغبت کار مىکند. او مثل کشتیهاى تجار است که خوراک خود را از دور مىآورد. وقتى که هنوز شب است برمىخیزد و به اهل خانهاش خوراک و به کنیزانش حصه ایشان را مىدهد … چرا چراغش در شب خاموش نمىشود، دستهاى خود را به دوک دراز مىکند و انگشتهایش چرخ را مىگیرد، کفهاى خود را براى فقیران مبسوط مىسازد … براى خود اسبابهاى زینت مىسازد، لباسش از کتان نازک و ارغوان است. شوهرش در دربارها معروف مىباشد و درمیان مشایخ ولایت مىنشیند. جامههاى کتان ساخته، آنها را مىفروشد …
دهان خود را به حکمت مىگشاید … و خوراک کاهلى نمىخورد، پسرانش برخاسته او را خوشحال مىگویند و شوهرش نیز او را مىستاید. دختران، بسیار اعمال صالحه نمودند، اما تو بر جمیع ایشان برترى دارى، جمال فریبنده و زیبایى باطل است …»
در کتاب مقدس عهد عتیق مخصوصا در کتاب غزل غزلهاى سلیمان مکرر از مسائل جنسى و عشقى و از محرومیتها و موانعى که در سر راه جوانان وجود داشته است سخن رفته است. در باب پنجم غزلهاى سلیمان در وصف محبوب چنین مىگوید:
… من برخاستم تا در را به جهت محبوب خود باز کنم … اما محبوبم روگردانیده رفته بود. چون او سخن مىگفت، جان از من به در شده بود. او را جستجو کردم و نیافتم. او را خواندم و جوابم نداد … اى دختران اورشلیم شما را قسم مىدهم که اگر محبوب مرا بیابید وى را گویید که من مریض عشق هستم …
محبوب من سفید و سرخفام است … سر او طلاى خالص است، و زلفهایش بههم پیچیده و مانند غراب سیاه فام است … دستهایش حلقههاى طلاست که به زبرجد منقش باشد و بر او عاج شفاف است که به یاقوت زرد مرصع بود. ساقهایش ستونهاى مرمر … سیمایش مانند لبنان و مانند سروهاى آزاد برگزیده است. دهان
او بسیار شیرین … این است محبوب من و این است یار من اى دختران اورشلیم.
و در باب هفتم همین کتاب جمال دخترى چنین توصیف شده است:
اى دختر مرد شریف، پایهایت در نعلین چه بسیار زیباست … ناف تو مانند کاسه مدور است که شراب ممزوج در آن کم نباشد. بر تو توده گندم است که سوسنها آن را احاطه کرده باشد … گردن تو مثل برج عاج … این قامت تو مانند درخت خرما و پستانهایت مثل خوشههاى انگور مىباشد … من از آن محبوب خود هستم و اشتیاق وى بر من است. بیا اى محبوب من به صحرا بیرون برویم و در دهات ساکن شویم و صبح زود به تاکستانها برویم و ببینیم که آیا انگور گل کرده و گلهایش گشوده و انارها گل داده باشد. در آنجا محبت خود را به تو خواهم داد.
از زنان وابسته به طبقات متوسط و پایین اجتماع و راه و رسم عروسى و مناسبات آنها با شوهرانشان اطلاعى در دست نداریم.
ظاهرا در بین ملل شرق نزدیک رسم چنین بود که پدران نخست دختر بزرگتر و سپس دختران کوچکتر خود را، به ترتیب سن، به شوهر مىدادند چنانکه در باب بیست و نهم سفر پیدایش مىبینیم پسازآنکه یعقوب به «راحیل» دختر کوچکتر «لابان» دل بست، باطوع و رغبت هفت سال خدمت لابان کرد و به قول کتاب مقدس: «بسبب محبتى که به وى داشت در نظرش روزى چند نمود.» پس از سپرى شدن مدت، یعقوب زوجه خود را مطالبه کرد و لابان ضیافتى برپا و هنگام شب «لیه» را به یعقوب داد و «او به وى درآمد … صبحگاهان دید که اینک لیه است. پس به لابان گفت این چیست که به من کردى، مگر براى راحیل نزد تو خدمت نکردم، چرا مرا فریب دادى؟ لابان گفت: در ولایت ما چنین نمىکنند که کوچکتر را قبل از بزرگتر بدهند.» و به یعقوب پیشنهاد کرد که هفت سال دیگر خدمت او بکند تا راحیل را نیز به وى دهد و او چنین کرد «و دختر خود راحیل را به زنى بدو داد.» یعنى هردو خواهر به زوجیت او درآمدند.
بطورى که از مندرجات سفر پیدایش، باب ۲۴، برمىآید، زنان و دختران قوم بنى- اسرائیل روى خود را نمىپوشانیدند و از گفتگو با مردى اجنبى ابا نداشتند. پسازآنکه ابراهیم خادم خود را به یهوه قسم داد که براى پسر او دخترى غیر کنعانى خواستگارى کند، خادم دستور آقاى خود را اجابت کرد و با ده شتر به سوى شهر «ناحور» رفت و برآن شد که از دختران این شهر که با سبو به سوى چاه آب مىرفتند، یکى را برگزیند که ناگاه چشمش به «رفقه» دختر «بتوئیل» که سبویى بر کتف خود داشت، مىافتد. پسازآنکه رفقه سبوى خود را پر از آب کرد و مراجعت نمود، خادم به استقبال او شتافت و از او جرعهاى آب طلبید و او بیدرنگ به او آب داد و شترانش را نیز سیراب نمود. آنوقت خادم با ارائه «حلقه طلاى نیم مثقال وزن و دو ابرنجین براى دستهایش که ده مثقال طلا وزن آنها بود گفت به من بگو دختر کیستى آیا در خانه پدرت جایى براى ما باشد تا شب را بسر بریم …» دختر جواب مثبت مىدهد و مقدمات خواستگارى این دوشیزه فراهم مىشود. بطورى که از تورات استنباط مىشود
تنها فواحش روى خود را مىپوشانیدند «چون یهودا او را بدید وى را فاحشه پنداشت زیرا که روى خود را پوشیده بود.»
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:, توسط امیررضا و پوریا | نظر بدهید